مثل یک آیینه ام ، از «آه» می ترسم رفیق
از خودم گه گاه و گه ناگاه می ترسم رفیق 

گرچه مابین دو کتفم مُهر ایمان خورده است ... 
لیکن از تاریکی این چاه ، می ترسم رفیق 

گاه از له گشتن یک مور ، اشکم می چکد 
آری ، آن کوهم که از یک کاه می ترسم رفیق 

راه سخت و راهزن بسیار و عمر اندک ، و من 
از کمینِ دشمنِ آگاه ! می ترسم رفیق 

می خزم کنج تو و در وسعتت گم می شوم 
جان پناهم می شوی هرگاه می ترسم رفیق 

شادی ات را دوست دارم ؛ جان خود را بیشتر ! 
از همین لبخند دُم کوتاه می ترسم رفیق ..

 

حسین شیردل



تاريخ : شنبه 9 آبان 1394برچسب:حسین شیردل, | 10:47 | نويسنده : آریا |

 

گله ی رم کرده ی موهات را چوپان منم 
چند سالی می شود موی تو را آبستنم

گاه در آغوش من گم می شوی مانند عطر 
گاه پیدا می شوی چون آه ، در پیراهنم

من نمی دانم تو این ایام مشغول چه ای ؟
من که با یک شانه دارم گور خود را می کنم

حال من خوب است آری ، قصد دارم باز هم 
پسته ی سربسته ای را بین دندان بشکنم !

 

حسین شیردل



تاريخ : یک شنبه 26 مهر 1394برچسب:حسین شیردل, | 12:57 | نويسنده : آریا |

 

با گردن خود تیغ تو را آخته بودم
با یک حرکت ، سر ز تن انداخته بودم

دل بردن تو بازی و این شیوه قدیمی است
هر قدر تو « بردی » به خودم « باخته» بودم

خرچنگ گرفتیم در این دفعه و انگار
قلاب به مرداب تو انداخته بودم

کرکس شدنم حاصل بی کس شدنم بود
من با تو که بودم بخدا فاخته بودم

امشب تو برو ! صبح بیا مال تو باشم
من یک شبه صد سال تو را « تاخته » بودم

افسوس که بی فایده است این همه افسوس
یک عمر تو را دیده و نشناخته بودم !

 

حسین شیردل

 



تاريخ : جمعه 10 مهر 1394برچسب:حسین شیردل, | 12:48 | نويسنده : آریا |

عکسی که بعد از مدتی در قاب خواهد شد 
قابی که بعد از مدتی غرقاب خواهد شد

آیینه ی دق می شود عکس تو بر دیوار 
کرمی که دارم طعمه ی قلاب خواهد شد

از خواب گاهی می پرم ، فهمیده ام این را 
طفل گرسنه نیمه شب بی خواب خواهد شد

می ایستی چون شعله ای سرکش ، نمی دانی 
هر شعله ای با یک نفس ، بی تاب خواهد شد

رودی که از حرکت بماند ، سخت می گندد 
گنداب بعد از مدتی مرداب خواهد شد

با این چنین شمعی که من دارم یقین دارم 
خورشید از فرط خجالت آب خواهد شد

 

حسین شیردل



تاريخ : سه شنبه 7 مهر 1394برچسب:حسین شیردل, | 9:24 | نويسنده : آریا |

 

تو در آیینه پیدا شو، تو را دیدن فقط با من
تو لب تر کن همین؛ چون ابر باریدن فقط با من

من آرایشگرم شاید، شهید شانه و قیچی
تو ابرو را بیاور، مو به مو چیدن فقط با من

تو در جای خودت می ایستی، وقتی که می گویم
تو خورشید منی، دور تو گردیدن فقط با من

دوباره نوجوانم، در سرم سوداست، یعنی که
تو را از لای درها، دزدکی دیدن فقط با من

مرا باید ببیند چشم نامحرم فقط با تو
تو را باید ببیند حین خندیدن، فقط با من

تو را می سازم از مقداری آهو، از شراب، از آه
که تندیسی شوی در حال رقصیدن، فقط با من

حسین شیردل



تاريخ : دو شنبه 30 شهريور 1394برچسب:حسین شیردل, | 17:56 | نويسنده : آریا |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 59 صفحه بعد